وبلاگ دانشگاهی الهام صالحی نجف ابادی
نامه هایی به همسرم
عطیه برتر
اشتباه نکنید شکایاتی که در ان روز می شنویم از سوی قدیسان نیست اوای گرسنگان و فقراست .از سوی اصول عقاید نیست از نیاز مندان است از سوی کتابهای دعا نیست از جام های ابی ست که داده ایم یا نداده ایم. جایی که عشق هست انسان هست و خداهست .خداعشق است بدون زمان بدون بیش فرض بدون ترس ازرنج، عشق بورزید . د
در بیشگاه
معرفی کتاب
همه چیز با خدا ممکن است م. حورایی
نامه هایی به همسرم نادر ابراهیمی
بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادرابراهیمی
عطیه برتر رساله ای در باره عشق بائو لو کوئیلو
بنویس تا اتفاق بیفتد هنریت کلاوسر
101 راه برای مقابله با گرگ های در بوست میش جرج کی سایمون ترجمه فرخ بافنده
شازده کوچولو اگزو بری
گنجینه الاسرار عمان سامانی شعری برای وقایع عاشورا
مکتوب بائو لو کوئیلو
باد رنجبویه گیاهی معطر از خانواده نعنااست .و جزو گیاهان پر طرفدار در همه جای دنیا به صورت قرص پماد و قطره و چای و عرق می باشد . به دلیل کثرت مصرف در فرانسه به چای فرانسه هم معروف است . این گیاه به برگ زنبور عسل هم معروف است چون مورد علاقه زنبور است . ابن سینا به دلیل تاثیر مستقیم ان بر روح حیوانی ان را مفرح القلب المحزون نامیده است .برای شادی، رسوخ نکردن خمودی و سستی روحی و افسردگی ، این چای را توصیه می کنم .
در جواب شما
"کسی قادر است عمیقا از ته دل بخندد که عمیقا گریسته باشد ". (جبران خلیل جبران)
سلام. خانم زهرا ....اول اینکه : متاسفانه نظر شما پاک شد که من ان را روی صفحه بگذارم .
دوم :من با صحبتهای شما انرزی مضاعف می گیرم .ولی برعکس هفت هشت سال پیش که اگر کسی از قبیل این حرفها رو بهم می زد به خودم می بالیدم ، اصلا احساس غرور یا بالیدن نمی کنم چون من هر چی که می گم تجاربیست که هزینه های سختی بابتش دادم ، اشکهای زیادی هزینه کردم ، جاهای زیادی شکستم، ولی انقدر تغییر کردم که اصل تغییر باور زندگی من شد .و خوشحالم که پشت این حرفها دردهایی نهفتََه است که انچنان به دل می شینه که بچه ها اصرار داشتند فقط برایشان حرف بزنم.
گاهی دیگران همان حرفهایی را می زنند که همه می زنند و خودمان هم می دانیم اما گویی همین حرفها از زبان کسی که ما قبولش داریم یا دل ما او را پذیرفته ، بر باور ما بذری رو می نشونه که تا عمر داریم به ما میوه می ده .نه من به این باور نمی خندم ، چون اصل تغییر با یک ایه قران، با یک کلمه، با یک جمله را باور کرده ام . من به شما تبریک می گویم بخاطر اینکه هر کسی ،قدرت ابراز انچه او را تحت تاثیر قرار داده را ،ندارد و این خصوصیت در شما بارز است و این در زندگی نقطه قوت و برد شماست .انسانی که توان "دوستت دارم "گفتن را ندارد وجسارت گفتن "دیگر نمی توانم به این وضعیت ادامه بدهم "و ... را ندارد ، انسانی است که با دل خودش هم روراست نیست و بخاطر عدم صداقت با دیگران و خود ش، کائنات هم او را طور دیگری می فهمد و او را در مسیری می گذارد که هر گز خواََسته واقعی دلش نبوده .
سوم اینکه شما قادرید بهترین زندگی را داشته باشید پس به کمتر از انچه که ارزو ی شماست رضا ندهید و برایش تلاش کنید .باز هم از الطافتان ممنونم و برایتان ارزوی ارامش بدون اشفتگی و سر گردانی را دارم .
در جواب شما
پاسخ:]سلام . پوزش می خوام .متاسفانه چون در گیر پایان نامه هستم چند شب یکبار می تونم سری به وبلاگ یزنم .
بله، مسلمااینده را نمی تونیم پیش بینی کنیم ،هیچ کس از فرصتها و اتفاقات غیر منتظره یا از معجزه هایی که قراره سر راه زندگیش قرار بگیره خبر نداره اگر اینطور بود که همه می دو نستند باید چی کار کنند .ولی همه می دونند که دلشون ازشون چی می خواد اگه از خودم بپرسم :فلانی دوست داری چه طوری زندگی کنی؟؟ چی جواب می دم ؟؟ در ضمن همه هم تقریبا خودشون رو می شناسند از خودم بپرسم ایا در خودم توانایی رسیدن می بینم ؟؟ متن بعدی را هم حتما خوانده اید ،چند نکته را در تعیین کردن مسیر زندگی باید در نظر گرفت :
1- کائنات فقط برای اهداف و ارزوهای کسانی انرزی می گذارد که تکلیفشون با ارزوها و خواسته ها و مسیری که دوست دارند در ان قرار بگیرند معلوم باشه : وقتی کسی خودش با ارزوها و خواسته هاش از کائنات ،رو در بایستی داره کائنات هم اون رو در مسیری می گذاره که خودش می خواد .
2- نوشتن تو این راه خیلی کمک می کنه ، نوشتن معجزه می کنه ، نوشتن زوایای مخفی وجود ادم رو برای خود ادم رو می کنه ، با چند وقت نوشتن وقتی بر می گردیم و می خونیم ، می فهمیم که خواسته واقعی ما از زندگی و این کائنات چیه ، با خودم حرف بزنم مثلا بنویسم : زهرا از این زندگی چی می خوای ؟ با خدا حرف بزنم چون خداوند منبع الهام و قدرت است نوشتن کمک می کند به او نزدیک شویم و خودمان را بهتر بشناسیم و از او کمک بخواهیم .مثلا : خدایا من دوست دارم در زندگی ام این اتفاقات.... بیفتد و کمک کن برایش تلاش کنم و به ان برسم ...با خدا خودمانی تر از هرکس دیگری حرف بزنیم . او در خلوتهایی که حتی نزدیک ترین ها به من نمی توانند وارد شوند حضور دارد، در خلوت ذهن ما ،در خلوت دل ما ، در گذشته ما در اینده ما ..
3- یک برنامه بلند مدت برای زندگی بریزیم : مثلا: هدف: من می خواهم شغل داشته باشم و به کسی متکی نباشم
هدف شغلی : من می خواهم یک ارایشگر خوب شوم
برنامه :به یک سالن مراجعه می کنم و اموزش می بینم ، و....
هدف : می خواهم ازدواج کنم و مجرد نمانم و یک زندگی تقریبا مطمئن داشته باشم
هدف : می خواهم همسری داشته باشم که ....
برنامه : از فرصتهای ازدواج به خوبی استفاده می کنم و...
4- رویا داشتن خیلی مهمه، انها که رویا ندارند مرده اند. چشمها راببندم و خودم را انطور که دوست دارم باشم تصور کنم انقدر تلقین کنم و باور کنم که کائنات ان را واقعیت زندگی من بپندارد و برای رسیدن من به ان تمام فرصتها و اشخاص مورد نظر من را پیش روی من قرار بدهد..شاید.. اگر... ممکنه ... و کلماتی از این قبیل را از ذهنم پاک کنم .
5- در تعیین هدفهایمان هرگز اصل انسانیت و خوب بودن و پاک بودن را فراموش نکنم . کسانی که در تعیین هدفهایشان و مسیر رسیدن به ان از هیچ کار خوب و بد ، انسانی یا غیر انسانی ، فرو گذاری نمی کنند، حتی اگر به هدف برسند ناگهان تمام انرزی و ارامششان تخلبیه می شود و گویی ر سیدنشان پوچ و بی معنی است و هرگز دیگر روی ارامش را نمی بینند. رسیدن به هدف مسیر دارد ولی اخر این مسیر انجاست که خط قرمز میان خوب و بد را تعیین می کند به محض اینکه خط قرمز دیدم باید دیگر دست بر دارم .
6- سکوت و گوش دادن و مطالعه و در کنار ادمهای با تجربه و بزرگ بودن فکر انسان را پخته می کند و مسیر را به راحتی به انسان نشان می دهد . گاهی در کنار ادمها بنشینم و فقط گوش بدهم بدون انکه در فکر خودم قضاوت کنم ، در سکوت را ه بروم و به صدای ادمها و.. فکر کنم ... به زندگی ادمهایی که فکر می کنم خوشبختند نگاه کنم و از انها بپرسم ایا واقعا احساس خوشبختی می کنند ... گاهی به خودم بگویم اگر من جای فلانی بودم خوشبخت بودم ؟...
7- اصل رضا را با وجود همه تلاشهایم فراموش نکنم .کسانی که پس از تمام تلاشهایشان به چیزی که فکر می کنند اگر بود خوشبخت ترین ادم روی زمین بودند ، نمی رسند ، و ناگهان نا امید می شوند و ناگهان شادیشان تمام می شود .. ومی شوند یک ادم تلخ منفی گرا... بخاطر این است که یادشان رفته یا اصلا یاد نگرفته اند که کسی هست که با وجود همه تلاشهای ما ما را رهبری می کند ، اصل تسلیم برای خدا خیلی قشنگ است .با اعتقاد به این اصل هرگز ناامیدی ها ریشه نمی دواند ..خنده ها مخفی نمی شود.. دلها افسرده نمی شود ...
8- اصل تغییر را هرگز فراموش نکنیم . کسانی که شخصیت های خشک متعصبی دارند و فقط به انچه که فکر می کنند درست است بها می دهند تا اخر عمر خودشان را اسیر طرز فکر رشد نیافته خود کرده اند .
9- کائنات کسانی که خودشان را ادب نکنند ادب می کند . در خودم چه خصوصیاتی می بینم که نیاز به اصلاح دارد . مثلا بی نظم هستم ...یا منفی باف هستم ... یا بد خلق هستم ... یا خود خواه ... یا متکبر از خود راضی .....سریعا برای تغییر خودم قدم بردارم برنامه ریزی کنم خودم را جریمه کنم پای تغییر صفت بد خودم بایستم ....قبل ازاینکه کتائنات مرا در راهی بگذارد که این خصوصیت مرا با بیشترین جریمه و هزینه فکری و روحی ادب کند و تغییر بدهد .مثلا فرزندی که به پدر مادرش بی محلی می کند توجه نمی کند برای غرورشان ارزشی قائل نیست ..را دچار همسری می کند که خیلی دوستش دارد ولی همسرش به او بی محلی می کند غروش را می شکند و....اینده ما با خصوصیات ما رقم می خورد .
10- هر گز ارزوهای دیگران را کپی نکنید . به زندگی شان حسرت نخورید .
امیدوارم خوب روی این نکته ها فکر کنید . و می توانید حضورا به ساعات کلاس من دراین ترم مراجعه کنید.
روزهای کلاس
دوشنبه صبح 8 تا 9 و نیم کلاس 201 دانشکده مواد
چهارشنبه بعد از ظهر 1 تا 4 و نیم کلاس 15 کلاسهای عمومی فاز سه پزشکی
نمره کلاس
12 شفاهی +8 کتبی +یک نمره حضور کامل در کلاس + 2 نمره حفظ سوره + از نیم نمره تا دو نمره تحقیق و فعالیت کلاسی
در جواب شما
توصیه می کنم اول اطلاعاتتون رو در مورد اداب دعا وشرایط استجابت ببرید بالا، سرچ کنید ،بخونید ،فکر کنید ،
و با همه چیزهایی که می خونیم یادمون باشه که همیشه صدای بنده شنیده می شود و جواب داده می شه ولی گاهی چیزی مانع رسیدن این انعکاس به ما می شه ، مانعی در وجود خود ما ......و تشخیص این مانع به دست خود ماست و هیچکس نمی تونه تو این مورد برای ما کاری بکنه،.....این مانع می تونه هر چیزی باشه مثل : تنگ نظری و حسادت ....دنبال شادی با حضور کس دیگری گشتن .... شادی رو اشتباه معنا کردن ...عدم اطلاع درست ....توقعات بالا از زندگی ....از خودمون..... یا دیگران ....، قدرت جذب ضعیف و پایین ...یا اینکه من هنوز خودمو و خواسته هامو نمی شناسم و تکلیفم با خودم معلوم نیست که این موردو در متن قبلی توضیح دادم ... با خودم صادق باشم به خودم بگم من چه مانعی تو وجودمه که باید حل بشه ؟.......چیزی باید در وجود من از بین بره یا به وجود بیاد تا چیزی که من از خدا خواستم جایگزین بشه ....و به من داده بشه ....ایا من خودمو همونجوری که هستم می بینم ... یا کمتر یا بیشتر ... ایا من طرز فکرم در مورد زندگی درسته ؟ .... یکی از دانشجوها برام نوشته اولویت مهم برای ما همسر خوبه که اگر پیدا بشه ارامش ابدی داره ...ایا واقعا این طوره ؟ کسی که قبل از ازدواج با همه نعمت هایی که داره شاد نیست ایا بعد از ازدواج با یک همسر خوب تغییر می کنه و با همه دغدغه هایی که بعد از ازدواج پیدا می کنه می تونه شاد بشه ..؟؟؟ ....کسی که ارامش درونی نداره ...توکل بلد نیست ... دعا بلد نیست .... ارتباط با پدر و مادر بلد نیست ...ارتباط با دوست رو یاد نگرفته ... ووووو ......ایا با یک ازدواج خوب ناگهان یک ادم دیگه ای میشه و همه چیز بر وفق مراد می شه ؟؟؟....اگر من یک همسر خوب پیدا کنم و ناگهان بعد از مثلا یک سال تغییر کنه مثلا اخلاقش عوض بشه .. شادیش کم بشه و.. بد خلق بشه ... منو شاد نکنه ... به من بی احترامی کنه ...اون وقت چی ؟؟؟....من باید دور زندگی رو خط بکشم و دوباره بشم همون ادم قبل از ازدواج ؟؟؟....بله اینکه یکی تون گقفته همه دنبال همسر پول دار می گردن ...درسته ....چه کسیه که چیزهای خوب دنیایی رو نخواد؟ ...اما ایا شما مالک پول همسرتون هستید ؟ اگه نشید چی ؟ ...خودتون خودتون رو بکشد بالا توانایی هاتونو ببرید بالا ..مقاله بزرگترین نقطه ضعف یک زن رو بخونید ....
تفاوت ادمها و زندگی هاشون توی مال و منا ل و ..زیبایی و پدر مادرو تحصیلات خوب ومدرک و.....نیست توی طرز فکرشونه ....طرز فکری که من ندارم و اونا دارن باعث میشه چیزایی رو اونا داشته باشن که من ندارم ...
خود این طرز فکر مانع رسیدن من به همون همسر خوبه که شما می گین ....اینکه من همه روزهای عمرمو ..جوونیمو ...میذارم در فکر اینکه که یک همسر خوب پیدا بشه من ادم دیگه ای میشم ولی فارغ از اینکه اونم خودش یه ادمه که قابل تغییره ....من اگر فکرم رو .. شادیم رو ... ارزوهام رو ... اهدافم رو ... بخوام با یک نفر هماهنگ کنم در زندگی بازنده می شم ... چون ادمها مثل ماشینهای در حال حرکتند ثابت نیستند تو نمی تونی نشونیت رو روی ماشینی بذاری که خودش هر ان ممکنه حرکت کنه و مسیرش رو تغییر بده ....
دنبال همسرخوب باشید .. دعا کنید و.. نذر کنید ... جذب کنید قدرت جذبتونو باید ببرید بالا .. ولی فقط به عنوان کسی که مثل پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست در کنار شما باشه وووممکنه امروز باشه فردا نباشه .....امروز باعث شادیم باشه فردا باعث ازارم ...
یه دوستی می گفت اخه من نمی خوام بخاطر اینکه فقط یکی بیاد همخوابه ام بشه ازدواج کنم .....بخاطر همین الان هنوز ازدواج نکرده .....یکمی بیاییم ما جدیدی ها مثل قدیمی ها فکر کنیم ... ما مدرن ها .. بگیم اولین چیزی که بخاطرش ازدواج می کنم اینه که نیاز جنسیم بر طرف بشه یکی که کنارم باشه وبچه سالم باشه ،....چون من همونطور که به اب و غذا و هوا نیاز دارم ،به همسر هم نیاز دارم ...ببینم انتخاب من راحت تر .. فکر من باز تر ...زندگی من شاد تر نمی شه ؟؟ ...
کسانی که ازدواج نمی کنند به یکی از نیازهای فطری شون دارن نه می گن ....بعد فکر می کنند با حرفهای به اصطلاح جدیدشون ارامش می گیرن بعد به یه سنی که می رسن مثل یه خانمی که با من درد دل می کرد،... می گویند : کاش فقط یکی پیدا بشه حتی اگر شاگرد نانوا باشه یا بیکار باشه یا پیر باشه یا زن دار باشه .. و با من ازدواج می کرد ..
من واقعا از همچین ادمهای با طرز فکر جدید و مدرنشون تعجب می کنم ...
روزی که خود من در انتخابم مشکل داشتم یکی از استادام بهم گفت : من اگر با هر کس دیگه ای غیر این زنی که الان داشتم ازدواج می کردم برام فرقی نمی کرد ...و من با همین جمله انتخاب کردم ...چون ادمهایی مثل این استاد من که دنبال استعدادها و راه خودشون هستند زندگی رو توی افرادی که کنارشون هستند نمی بینن بلکه زندگی رو در خودشون می بینن .. فکر می کنند .. کار می کنند ... پول در می ارن ... و خرج همسرشون هم می کنند ولی هیچ کسی نمی تونه مانع راهشون هدفشون خنده شون شادی شون ارزوها شون بشه ...این ادمها با ادمهای دیگه فرق می کنند ..ادمایی که همه فکرشون در یک کسی است که پیدا بشه اونا رو بپرسته .. براشون بمیره ...، پولدار باشه تا می تونه خرجشون کنه .... شادی براشون بیاره منجی ابدی شون بشه ....بار زندگی شون را براشون به دوش بکشه ...نگاهش هدفش ذکرش همه چیزش بشه همسرش....
یکمی فکر کنم ببینم می تونم یکمی قدیمی فکر کنم ...
و نکته اخری که فعلا به ذهنم می رسه اینه که ذکر ،موانع وجود ادم رو حل و فصل می کنه انسان رو تغییر می ده، ذکر چیزی فارغ از زندگی روزانه ما نیست، ذکر باید با زندگی ما عجین بشه تا همیشه شاد باشیم ...ادمها نتونند انقدر ما رو تغییر بدن که لحظه ای باعث شادیمون وولحظه ای دیگه باعث ازارمون بشن ... ذکر سبب تاثیر گذاری من روی دیگران می شه نه اینکه دیگران روی من اثر بگذارن ..ذکر سبب جذب همه چیزهای خوبی می شه که من از زندگی می خوام .
و اینکه خدا غیرتیه غیوره، نباید چیزی رو مهمتر از او بدونم کسی رو مهمتر از او ببینم همیشه ذاکر بودن تو خوشی و نا خوشی، یعنی اینکه خدایا هیچ کس و هیچ چیز برام از یاد تو ،نام تو، نگاه تو ، عزیز بو دن پیش تو مهمتر نیست دیگران همه در حاشیه اند تو اصلی ....همیشه ذاکر بودن یعنی : خدایا هیچ کس را قادر تر از تو به حل مشکل نمی بینم ...هیچ خزانه ای را غنی تر از خزانه الاهیت نمی بینم ...هیچ دستی مانع رسیدن نعمت تو به من نمی شود ، اگر این ها در عمق وجود من ریشه بدواند همه خوبی های مادی و معنوی دنیا چه من دعا کنم چه نکنم به طرف من سرازیر می شه .. و البته این کار راحتی نیست .....اینکه من اعتقاد داشته باشم ادمها و من در این دنیا کاره ای نیستیم .. مالک نیستیم ... همه چیز و همه کس خداست .
امیدوارم حرفایی که زدم مثمر ثمر باشه .
سخنان حسین محی الدین الهی قمشه ای
شما رهبر ارکستر سمفونیک افكار و احساسات خويشيد. نبايد گامهاي خود را با صداي طبل و شيپور ديگران هماهنگ كنيد. گوش به نواي درون خود بسپاريد. نواهايي كه از درونتان بر ميخيزد را هدايت كنيد. الهی قمشه ای
ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت مي رويم. ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم. الهی قمشه ای
تنها مانع موجود بر سر شادماني و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر اين راه است. به همين دليل راه را اشتباه مي رويد و گرفتار مشكل مي شويد. الهی قمشه ای
وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟ می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی. الهی قمشه ای
سليمان باش و دستور بده. به خشمت بگو : برو اونطرف وايسا. برو و بر سر تكبرم خالي شو. به قهرت بگو: شما بفرماييد و بين من و جناب دروغ قهر برقرار كنيد. به ديو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام ِ تو نيستم. تو غلام مني. مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايي كن. الهی قمشه ای
خيلي خوب است كه انسان زيباييهاوخوبيهاراستايش كندوخوبيهاي مردم رابيان كند آنوقت اگراين ستايش براي خودحق باشد برمي گردد به حق ولي اگراين ستايش رابراي اين كردكه به يك چيز دني وحقيري برسد آنوقت اين ستايش مانع ميشود بين انسان وحق ونشانه دلبستگي به اين دنيا است. الهی قمشه ای
مشکل فرصتیست تا چیزی مسی در وجودت را به طلای ناب تبدیل کنی . الهی قمشه ای
کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه الهی قمشه ای
انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست...بروید و عالمهای ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید . الهی قمشه ای
هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .الهی قمشه ای
اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم! اینها ذکر نیست. ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه. اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد. کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم! هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود . الهی قمشه ای
در زندگی مهم این نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید . الهی قمشه ای
احوال پرسي هاي ما بصورت تعارف درآمده و سريع تمام مي شود ولي وقتي مي گوييم حال تو چطوره؟ يعني واقعاً دلم مي خواهد بدانم و مي خواهم بيايم در زندگي تو و بدانم چه نيازي داري؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسيم خيلي ازمشكلات حل مي شود. الهی قمشه ای
برگرفته از كتاب: آيين زندگي ـ دیل کارنگی
ترس و وحشت زیردریایی را در برگرفته بود. من آنچنان ترسیده بودم که به سختی نفس میکشیدم. مرتباً به خود میگفتم این مرگ است! مرگ. با وجود اینکه همهی دستگاههای خنک کننده و بادبزنهای برقی را از کار انداخته بودیم و دما به بیش از صد درجه رسیده بود، باز هم میلرزیدم و عرق سرد از سر و صورتم جاری بود و با همهی تلاشی که میکردم قادر نبودم از بههم خوردن دندانهایم جلوگیری کنم. من درچنین شرایطی بودم که یکباره حمله قطع شد. گویا تمام ذخایر کشتی مینانداز تمام شده بود و ترجیح داده بود که حمله را متوقف کند و آنجا را ترک کند. آن پانزده ساعت که مورد حمله قرار گرفته بودیم، برایم 15 میلیون سال طول کشید. تمام خاطرات گذشته و کارهایی را که مرتکب شده بودم مقابل چشمانم مجسم میکردم. مثلاً قبل از اینکه به ارتش ملحق شوم، کارمند بانک بودم و همیشه از حقوق کم، کار زیاد و پیشرفتهای کوچک و محدود نگران بودم. ناراحت از اینکه قادر نبودم بنا به سلیقه وُ میل خود زندگی کنم، چرا قادر به خریدن یک اتومبیل نبودم، چرا نمیتوانستم برای زنم لباسی گرانقیمت تهیه کنم؟ و بدتر از همه اخلاق بد و خشن رئیسم، وضع موجود را برایم طاقتفرسا کرده بود.
همهی این ماجراها مثل فیلم از مقابل چشمانم میگذشت. به خاطر میآوردم که چطور شبها خسته و عصبی به خانه میرفتم و به خاطر کوچکترین مسئلهای با زنم بگومگو میکردم. یا هر وقت روبروی آینه قرار میگرفتم، آن زخم کوچک روی صورتم که بر اثر تصادف با اتومبیل به جا مانده بود، چگونه باعث ناراحتیام میشد و غمگینم میکرد.
قبل از این ماجرا همهی این مسائل برایم بسیار پررنگ و با اهمیت بود، اما وقتی در اعماق اقیانوس با مرگ دست و پنجه نرم میکردم، به خودم قول دادم که اگر از این مهلکه جان سالم به دربردم و بار دیگر چشمم به خورشید و یا ماه و ستارگان افتاد، دیگر مجالی به نگرانی ندهم و هیچگاه نگران اینگونه مسائل بیاهمیت نباشم. هرگز! هرگز! هرگز!!!
بله در آن پانزده ساعت پرمخاطره بسیار بیشتر از آن چهار سالی که در دانشگاه سیکاکیوز مشغول تحصیل بودم و کتابهای زیادی را مطالعه کرده بودم، درس زندگی را آموختم!
نامه هایی به همسرم
نامه دهم
عزیز من !
دیروز به دلیلی چه بسا برحق، از من رنجیده بودی. دیشب که در باب فروش چیزی برای دادن اجاره ی خانه، با مهرمندی آغاز سخن کردی، ناگهان دلم دریچه ای گشوده شد و شادی بی حسابی به قلبم ریخت؛ چرا که دیدم، ما، رنجیدگی های حاصل از روزگار را ، چون موج های غران بی تاب، چه خوب از سر می گذرانیم و باز بالا می پریم و بالاتر، و فریاد می کشیم:
الا ای موج ذیگر! بیا بیتاب بگذر!
...
راستش ، من گاهی فکر می کنم این کاری عظیم و بسیار عظیم بوده است که ما، در طول بیست سال زندگی مشترک سرشار از دشواری و ناهمواری، هرگز به هیچ صورت و بهانه، آشکار و پنهان، هیچگونه قهری نداشته ایم؛ اما بعد می بینم که سالیان سال است این کار، جمیع دشواری های خود را از دست داده است و به طبیعتی بسیار ساده تبدیل شده - چنان که امروز ، حتی تصور چنین حادثه ی مضحکی نیز، تا حد زیادی می تواند خجالت آور باشد.
من گمان می کنم همه ی صعوبت و سنگینی مسأله ، بستگی به پیمان های صمیمانه ی روزهای اول و نگهداشت آن پیمانها در همان یکی دو سال نخستین داشته باشد.
وقتی حریمی ساختیم، به ضرورت و مدلّل ، و آن را پذیرفتیم، شکستن این حریم، بسیار دشوارتر از پاس داشتن و بر پا نگه داشتن آن است. ویران کردن یک دیوار سنگی استوار، مسلما
مشکل تر از باقی گذاشتن آن است.
دیده ام زنان و مردانی را که از « لحظه های فورانی خشم» سخن می گویند و ناتوانی در برابر این لحظه ها.
من، چنین چیزی را ، در حد شکستن حریم حرمت یک زندگی، باور نمی کنم، و هرگز نخواهم کرد.
خشم! آری؛ اما آیا تو می پذیری که من، به هنگام خشم، ناگهان، به یکگی از زبانهایی که نمی دانم و مطلقا نشنیده ام، سخن بگویم؟
خشم آنی نیز در محدوده ی ممکنات حرکت می کند - و به همین دلیل است که من، همیشه گفته ام: ما، قهر را، در زندگی کوچک خود، به ناممکن تبدیل کرده ایم؛ به زبانی که یاد نگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر زبانِ استیصال است.
قهر، پرتاب کدورتهاست به ورطه ی سکوت موقت؛ و این کاری ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده می دهد.
قهر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفل ها بیشتر باشد و چفت و بست ها محکمتر، در، ناگزیر، با خشونت بیشتر گشوده خواهد شد.
و راستی که چه خاصیت؟
من و تو، شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتن مداوم - و حتی دردمندانه - در باب یک مشکل، کاری است به مراتب انسانی تر از سکوت درباره ی آن.
به یادت هست که زمانی، زنیف در مقابل استدلال های من و تو می گفت: قهر، برای من ، شکستن حرمت زندگی مشترک نیست؛ بلکه، برعکس، بند زدن حرمتی ست که به وسیله ی زبان سرشار از بی رحمی و بی حرمتی شوهرم شکسته می شود یا ترک بر می دارد.
این حرف، قبول کنیم که در مواردی می تواند درست باشد.
زبان، بسیار پیش می آید که به یک زندگی خوب، خیانت کند و بی شمار هم کرده است.
اما آیا قهر، تاکنون توانسته ریشه های این خیانت را بسوزاند و خاکستر کند؟نه... به اعتقاد من، آن کس که همسر خود را مورد تهاجم و بی حرمتی قرار می دهد، در لحظه های دردناک هجوم، انسانی ست ذلیل و ضعیف و زبون. در این حال ، آنچه مجاز نیست سکوت است و گذشتن، و آنچه حق است، آرام آرام، به پای میز گفت وگوی عاقلانه و عاطفی کشاندن مهاجم است، و شرمنده کردن او و نجات دادنش از چنگ بیماری عمیق و کهنه ی بدزبانی - که مرده ریگ محیط کودکی و نوجوانی اوست.
من و تو ، می دانم که هرگز به آن لحظه ی غم انگیز نخواهیم رسید، که قهر، به عنوان یک راه حل، پا به کوچه ی خلوت زندگی مان بگذارد و با عربده ی سکوت ، گوش روحمان را بیازارد...
نه... انکار نمی توان کردکه این واقعا سعادتی ست که ما هیچگاه، در طول تمامی سالهای زندگی مشترکمان ، نیاز به استفاده از حربه ی درماندگان را احساس نکرده ایم؛ و یا با پیمانی پایدار ، این نیاز کاذب را به نابودی کشانده ایم...